سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

47 روزگی

سارای نازم روز یازدهم بعد  تولدت که بردمت بهداشت قرار شد مراقبت بعدیت 45 روزگی باشه و من 47 روزگی یعنی دیروز شما رو بردم.از دیروز قطره ی مولتی ویتامینت رو هم شروع کردم بهت میدم قبلا نمیخوردی و حالت بد میشد الان باشیر قاطی میکنم و بهت میدم.دوس داریش. قد:57 وزن:4700 دور سر :37 قربون قد و بالات برم من اینم تیپ جدید دخترم ...
7 مهر 1392

یه ماهگی

سارای قشنگ من تا چشم به هم زدیم یه ماه گذشت و من هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشم در آغوشت که میگیرم آنقدر ارام میشوم که فراموش میکنم باید نفس بکشم اینم عکس یه ماهگی شما.ساعت ٨و٣٤ دقیقه ی ٢١ شهریور گرفتیمش     ...
21 شهريور 1392

دخترم روزت مبارک

روز شنبه 16/6/92 روز دختر بود ببخش با تاخیر بهت تبریک میگم سارای قشنگم اخه شما وقتی نذاشتی برام تا بیام نت بووووووووووس به لپای دخمل گلم
19 شهريور 1392

اخرین روزای بارداری

سلام پرنسس من دختر قشنگم دیگه داری میای بغلمممممممممم هنوز باورم نمیشه. الان ساعت 12 و 15 دقیقه ی شب رفتیم توی 20 مرداد و شما قراره 21 مرداد بیای بغلم. دکتر گفته ساعت 6صبح 21 مرداد بیمارستان باشم. دختر گلم امیدوارم توی این 9ماه توی دل من اذیت نشده باشی.من و بابایی همه ی تلاشمون رو کردیم که شما اذیت نشی و هر چی دلمون خواست بابایی مهربون برامون خرید .وقتی بیای اونوقت خودت میفهمی چه بابای مهربونی داری.قدرشو بدونی ها منم اول بابایی رو دوس دارم و بعدش شما رو دختر گلم نمیدونم برات چی باید بنویسم.باهات خیلی حرف داشتم ولی اینجا که اومدم انگار ذهنم یاری نمیکنه. دخترم قول بده قوی باشی و صحیح و سالم بیای بغلم.خیلی ماه اخر سخت گذشت بهم .سن...
20 مرداد 1392

شمارش معکوس

سلام دختر گلممممممممم خوبی عشق مامان؟ دخترم دیگه شمارش معکوسمون برای دیدن روی ماه شما شروع شده و فقط 10 روز باقی مونده تا شما قدمات رو روی چشمای ما بذاری و  بیای بغلم. خانوم دکتر برای 22مرداد بهم وقت عمل داده. باورت میشه 9 ماه داره تموم میشه؟9ماهی که پر از سختی های شیرین و استرس و.... بود. انشالله این ده روز هم به سلامتی به اخر برسه و به امید خدا شما صحیح و سالم بیای بغلم. این روزا دیگه شکمم مامان برای ما کوچیک شده و میدونم یه کم اذیت میشی.ولی دیگه تحمل کن خانوم کوشولو چیزی نمونده. وقتی لگد میزنی رد پاهای کوچیکت رو شکمم دیده میشه .و من و بابایی کلی با دیدنش ذوق میکنیم. از روی خنده های بابایی میشه فهمید که چقدر عاشق دخملشه...
12 مرداد 1392

عشق کوچک من

نیمه شب است و همه در خواب، من و تو بیداریم و سرمست از با هم بودن و با هم زیستن.. خانه ات، وجود من است. با من گرسنه می شوی،با من سیر می شوی. با من می خوابی و بیدار می شوی. با من از چشیدن طعم ها و دیدن مناظر زیبا، بوییدن عطرهای خوش و لمس حقایق لذت می بری. با هرتکان و جنبش تو بر خود می لرزم و غرق تماشا می شوم.. سراپا چشم می شوم تا دوباره ازین سو به آن سو روان شوی.. دستانم را با عشق بر روی منزلگاه تو می گذارم تا مبادا از حرکتی غافل بمانم.. اکنون من و تو در هم تنیده ایم همچون پیچک سبز بر شاخسار درخت... عشق کوچکم ممنون برای بودنت
7 مرداد 1392

سونوی ماه 8

سلام پرنسس کوچولوی من مامان قربون قد و بالات بره .دیروز بعد از سه ماه رفتم سونو و شما رو دیدم .شما الان 32هفته و 2روز هستی و وزنتون طبق سونوی دیروز 1744 گرم بود. شکر خدا توی سونو همه چی خوب بود و بابایی هم که از هفته ی 8شما رو ندیده بود اومد توی اتاق سونو و شما رو دید کلی هم ذوق کرد از دیدن روی ماهت عصر هم رفتیم پیش دکتر واسه چکاب ماهانه و صدای قشنگ قلب جوجه کوچولومو گوش دادم و هزار بار بیشتر عاشقت شدمممممممممم . انشالله همیشه سالم باشی و به موقع بیای بغلم                              ...
10 تير 1392