سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

سارای ناز من

 الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُ هُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فی السَّماواتِ وَ مافِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إ لا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وِ ماخَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُر سِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض ولا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم(255) لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها والله سَمِیعٌ عَلِیمٌ(256) الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُ هُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هُم فِیها خالِدُونَ

دو سالگیت مبارک دختر نازم

امروز برایم تکرار آن روز فراموش ناشدنی است... روزی که پلک جهان می پرید دلم گواهی می داد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد... و لحظاتی بعد  فرشته ای از آسمان فرود آمد در دامان من دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز روزی است که تو به دنیا آمدی... همان روز زیبایی که خداوند مهربانم با تمام عظمتش به زمین لبخند زد و بهار را به یمن حضورت به ما بخشید... بهار زیبای من،دخترکم می خواهم امروزم را فقط به تو فکر کنم.. به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبم را با تو یکی نمود و دنیایم با تو آغاز شد ...
21 مرداد 1394

از شیر گرفتن

  .تو را از شیر میگیرند تا بوی کودکیت را از یاد ببری ...  و این اولین تجربه انسان است برای از دست دادن چیزی ک دوستش میدارد ...  و بعدها یاد میگیری که خیلی چیزها را ک دوست داری از دست بدهی از عروسک هایت تا آدم های دور و برت ... دلبر من.سارا  چند وقت بود تو فکر از شیر گرفتنت بودم ولی دلم راضی نمیشد تا اینکه رفتم دندونپزشکی و اونجا حالم بد شد و بابایی گفت دیگه سارا جون بسشه شیر خوردن و ما تصمیم قطعی گرفتیم شما رو از شیر گرفتیم. روز یکشنبه صبح 13 اردیبهشت 94 شما اخرین وعده ی شیر صبح رو خوردی ولی شب بهت شیر میدادم.قربون دخترم برم که اینقدر عاقله.  چون توی روز اصلا اذیت نمیکنی.فقط شب یه بار بیدارمیشی و نق میزنی...
17 ارديبهشت 1394

بعد از کلی وقت.....

سارا جونم دختر قشنگم من اومدم برات بنویسم بعد از چند ماه امروز 10 آذر 93 و شما 1سال و 3ماه و 19 روز سن داری عکسای تولدت رو که اینجا نذاشتم. اونا رو هم سر فرصت میذارم اخه صبح تا ظهر که مدرسم . بعد از تعطیل شدنم که باید مراقب شما باشم و بهت برسم وقتی نمی مونه تا واست بنویسم. از کجا شروع کنم؟ از شیطونیات....... همه شما رو به دختر شیطون میشناسن بس که ماشالله همیشه در حال فعالیتی توی این چند وقت کارای جدید زیادی یاد گرفتی. تمام اعضای بدنت رو میشناسی. و نشون میدی. دست. پا.گوش.مو دندون.چشم دماغ. زبون. لاک که میزنی به دست و پاهات مدام به ما نشون میدی.عاشق جواهراتی. بهت میگم کو النگوهات نشونش میدی. انگشتر ساعت گوشواره همه رو نشون...
10 آذر 1393

اولین حضور در آرایشگاه

دختر ملوس من. امروز (سه شنبه 28/مرداد/93) برای اولین بار شما رو بردیم آرایشگاه خیلی خیلی دختر خوبی بودی از اول تا اخر آروم توی صندلی نشستی تا ارایشگر موهاتو مرتب کرد. اینم عکس شما قبل از کوتاهی مو   و این یکی بعد از کوتاهی موهای نازت ...
28 مرداد 1393

تولد تولد تولدت مبارککککککککککک

تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر! / مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت٬ حتی گریه اش در من / لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاری بودم اما او / یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر او آمد و باران رحمت با خودش آورد / گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم / شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است / دلواپسی هایم دو چندان شدء،خدا را شکر !!!   با معجزه ی وجودت در زندگیمان ،تمام لحظات عمرمان بدرقه ی نفس کشیدنت شد... اکنون یک سال است که با خنده هایت خندیدیم و گری...
21 مرداد 1393

یازده ماهگی نفسم

سارا ی قشنگم بعد از 23-4 روز اومدم یازده ماهگیت رو بنویسم ولی بس که ماشالله شیطون شدی نمیذاری چشم ازت بردارم .وقتی هم که خوابی باید به کارای عقب مونده ی خونه برسم. حالا نمیدونم چی بنویسم چون یازده ماهگی و دوازده ماهگیت قاطی شده. ماه یازدهم شما مصادف شد با ماه مبارک رمضون.من که به خاطر شیر دهی فقط چند روز روزه گرفتم ولی بابایی همه ی روزا رو روزه گرفت. به خاطر سحری درست کردن مجبور بودم تا سحر بیدار بمونم و تو فسقلی هم پا به پای ما ودر بعضی اوقات بیشتر از ما بیدار بودی .خیلی زود اگه میخوابیدی 3 صبح بود.البته ناگفته نماند که ازون ور تلافی میکردی و تا 12-1 دظهر میخوابیدی. این که از خوابیدنت. شیرین کاری هم که تا دلت بخواد داری قربون دختر...
14 مرداد 1393

ده ماهگی سارای عزیزم

دختر نازم چه خوب شد که به دنیا اومدی و بهتر اینکه همه ی دنیای من شدی ده ماهگیت مبارک مامان رو ببخش که چند روز بعد از ده ماهگیت اینجا رو اپدیت میکنم. شما وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی با کلی تغییرات. از کارای جدیدت بگم که کلی چیزا یاد گرفتی. چهار دست و پا میری همه جای خونه .بعد دستتو میگیری به دیوارا و بلند میشی وایمیستی . بدون کمک هم یکی دو دقیقه وایمیستی البته اگه چیزی اطرافت نباشه که بخواد فضولیت گل کنه. وقتی یکی میخواد از توی خونه بره بیرون شما هم به طرفش میری و میگی بییم (یعنی بریم)وقتی چیزی میخوای میگی بده. امروز صبح عروسکتو میذاشتی توی دست من و بعد میگفتی بده .قربون شکل ماهت برم من غذا که میبینی میگی به به بده آ...
24 خرداد 1393

9ماهگی

 نمی دانم چشمانت با من چه میکند فقط وقتی که نگاهم میکنی … چنان دلم از شیطنت نگاهت می لرزد که حس میکنم چقدر زیباست فدا شدن برای چشمهایی که تمام دنیاست… سارای قشنگ من 9ماهگیت مبارک مامان رو ببخش که 8ماهگیت رو توی وبلاگت ثبت نکردم اخه درگیر اسباب کشی بودیم و نت خونه ی جدید  هنوز وصل نشده بود  کنترل قد 9ماهگی قد : 74 سانتی متر وزن 7800 گرم دور سر :43 شما توی این مدت کلی کارای جدید یاد گرفتی  چهار دست و پا میری ،خودت دستت رو میگیری به دیوار یا مبل یا میز و وایمیستی ؛ حرف زدنت هم که خیلی چیزا میگی. اته دد اته بابا که از دهنت نمی افته وقتی گرسنه ای یا غذا میبینی میگی به به&nb...
23 ارديبهشت 1393

مروارید

انار دونه دونه  سارایی دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روه که سارا گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان سارام یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا امروز 16 فروردین 1393 (توی سن 7ماه و 23 روزگی ) وقتی به لثه های نازت نگاه کردم دیدم یه کم شکافته شده و یه کوچولو مثل دونه برنج از لثه ت بیرون اومده و این یعنی اولین مروارید فرشته ی ناز من خودنمایی کرد   و من بارها و بارها خدای مهربان رو شکر میکنم     ...
16 فروردين 1393