سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

یازده ماهگی نفسم

1393/5/14 10:24
نویسنده : مامان عذرا
1,009 بازدید
اشتراک گذاری

سارا ی قشنگم بعد از 23-4 روز اومدم یازده ماهگیت رو بنویسم ولی بس که ماشالله شیطون شدی نمیذاری چشم ازت بردارم .وقتی هم که خوابی باید به کارای عقب مونده ی خونه برسم.

حالا نمیدونم چی بنویسم چون یازده ماهگی و دوازده ماهگیت قاطی شده.خندونک

ماه یازدهم شما مصادف شد با ماه مبارک رمضون.من که به خاطر شیر دهی فقط چند روز روزه گرفتم ولی بابایی همه ی روزا رو روزه گرفت. به خاطر سحری درست کردن مجبور بودم تا سحر بیدار بمونم و تو فسقلی هم پا به پای ما ودر بعضی اوقات بیشتر از ما بیدار بودی .خیلی زود اگه میخوابیدی 3 صبح بود.البته ناگفته نماند که ازون ور تلافی میکردی و تا 12-1 دظهر میخوابیدی. این که از خوابیدنت.

شیرین کاری هم که تا دلت بخواد داری قربون دخترم برم من . روز به روز ملوس تر میشی.وقتی تاب میبینی میگی تا تا عبتی(تاب تاب عباسی) میای جلوی یخچال وایمیستی و میگی آب بده. به به بده. پوشک رو که میبینی میگی بببع(یعنی اه) . خودت میدونی توی خونه به چه چیزایی نباید دست بزنی طرفشون که میری میگی نــــــــــه نـــــــــــــــــــــــــه با ریتم ها

بهت میگیم سارا کجاست ؟ بدو بدو میری پشت پرده قایم میشی و میگی نی(یعنی نیست) بعضی وقتا هم هر چی گیرت بیاد پشتش قایم میشی مثل رومیزی،بالش،کتاب،کاغد، اسباب بازی ...... میگم توپه کجاست؟ دنبال توپت میگردی و تا پیداش نکنی دست بردار نیستی. بهت میگم تاب تاب کجاست؟ میری طرف در که تابت ازونجا آویزونه.

بهت میگم مامان بوس کن ، لباتو میذاری رو صورتمو و مثلا بوس میکنی ولی وقتی بابایی میگه بابا بوس کن میری و صورتشو گاز میگیری خخخخخخخخخ. آی من حال میکنمزبان

دستمالای اشپزخونه رو برمیداری و در کابینتا رو تمیز میکنی( فدای دختر مرتبم بشم من)

قندون قند اگه ببینی که دیگه هیچیییییییی سه سوت خودتو بهش میرسونی و تا بتونی میخوری ولی حالا دیگه قندون نمیاریم هر کسی چند تا قند دستش میگیره

و مهم ترینننننننننننننن کار تو توی یازده ماهگیت این بود کهههههههههههههههه

برای اولین باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررر چند قدم به تنهایی رفتی .هوراااااااااااااااااااااااااااااااجشنجشنجشن

چهارشنبه 18 تیر 93 ساعتای 10 شب بود  با یکی از دوستامون توی اتاق نشسته بودیم و حرف میزدیم تو هم داشتی بازی میکردی و من نگات میکردم. یهووووووووو دیدم فاصله ی بین صندلی کامپیوتر تا کشوی لباسا که حدود یک متر شایدم بیشتر میشه رو بدو بدو رفتی . منوووووووووووو میگییییییییییییییی از ذوق نمیدونستم چیکار کنمبوس

و این راه رفتن تو کم کم تکامل یافت. ادامشو توی دوازده ماهگیت مینویسم قشنگم

برای کنترل قد و وزن هم چند بار بردمت ولی مسئولش نبود دیگه خودم تو خونه اندازه گرفتم درست و غلطش رو نمیدونم

قدت 77 بود و وزنت هم 8300

اینا هم گوشه ای از هنرنمایی های دخترم

قندون خونه ی ما همیشه در این وضعیته 

  

 

سارا وسط اسباب کشی (فروردین 93)

از دست خاله زهره عصبانیم همش روسری سر من میکنه که بهم بخنده

اینم سارا ، وقتی میپرسیم سارا کجاست؟ میگه نی

حلقه بازی 

 

از دست مامانی؛ تو خوابم منو اروم نمیذاره . چقدرم کج و کوله لاک زده به پاهام

 

ببینین خونه رو به چه روزی انداختم. پوشکام وسط خونه ریختم الانم  خسته شدم اومدم یه کم استراحت کنم و زولبیا بخولم

وسط پیام بازرگانی هم این مامانی ازم عکس میندازه میبینی که چقد محو تی وی شدم

چقدر تو این هوای گرم ؛ آب تنی میچسبه

 

 

 

ای بابا اینجا هم آرامش ندالم . مامانی پیدام کرد

پسندها (3)

نظرات (2)

ساجده
18 مرداد 93 19:29
سارا جونم ماشالا خانم شدی هان وروجک خاله بوسسسسسسسسسسس
خاله عمه زهره:D
21 مرداد 93 14:29
خاله فداش بشه ماشالله هزار ماشالله روز به روز بامزه تر وشیطون تر میشه