اندر احوالات من و سارا جونی
دختر نازم جونم عشقم
این روزا خیلی عذاب وجدان دارم چون مجبورم صبح تا ظهر شما رو بذارم پیش مادر جون و برم سرکار . خیلی خیلی سخته برام ولی چه کنم؟چاره ای نیست. صبح ساعت 7 بیدار میشم و بهت شیر میدم و 20 دقیقه به 8 میرم مدرسه باز ساعت 10 تا 11 شما رو میارن مدرسه تا بهتون شیر بدم دیگه 12 ونیم هم خودم تعطیل میشم و میام خونه شما هم معلومه که دلت برام تنگ میشه چون بدون استثنا هر بار بعد از مدرسه بهت شیر بدم میخوابی .الهی من دورت بگردم دخترم
مامان رو ببخش خودمم دلم نمیخواد برم . بابایی هم پیشمون نیست و این، دلتنگی ما رو چند برابر میکنه خدا کنه همه ی این مشکلات حل بشه.
از تغییراتت بگم که دیگه خیلی خوب سینه خیز میری و هیچ چیزی از دست تو در امان نیست . چند روزی هم هست تلاشت برای چهار دست و پا شدن بیشتر شده و حالتش رو خوب میگیری ولی هنوز نمیتونی اونطوری راه بری
یه شب من خواب بودم و شما هم کنار من بودی ساعت 3صبح بیدار شدم دیدم بالای سرمی و دهنت هم پر از دستمال کاغذی سریع دستمالا رو از دهنت بیرون اوردم و گذاشتمت کنارم ازون شب به بعد دور تا دورت رو بالش میذارم که نتونی نصف شب راه بری.
غذا هم که صبح بهت فرنی میدیم میان وعده هم بیسکوییت مادر یا اب میوه ی طبیعی باز نهار فرنی یا سوپ و شامم سوپ . شکر خدا همه ی غذاها رو دوست داری .
اهان یه چیز دیگه هم این که بدون کمک میتونی چند لحظه بشینی
چند تا عکس هم توی ادامه ی مطلب........
وقتی سارای من با حجاب می شود . فدای اون خنده هات بشم من
داشتی جیغ میزدی و دست دسی میکردی
این هزار پا رو خیلی دوس داری
چه معصومانه خوابیدی عشقم .امروز صبح بود که میخواستم برم سرکار 5/12/92
این عکستم خیلی دوس دارم
اینجا هم خودت نشسته بودی
ماشالله یادتون نره ها