6 ماهگی عسل من
امروز 21 بهمن 92 شما ششمین ماه زندگیت رو کامل کردی و وارد ماه هفتم شدی
منم از امروز رفتم سر کار. خیلی سخت بود توی مدرسه همش به یاد شما بودم و اصلا دل به کار نمی دادم یکی دو ساعت هم زودتر اومدم خونه تا ببریمت برای واکسن 6 ماهگی.
شما امروز از صبح تا ظهر با مادر جون و اقا جون بودی و ظاهرا که خیبلی اذیت نکرده بودی
کم کم عادت میکنی گلم. میدونی که خودمم دلم نمیخواد برم ولی مجبورم.
ظهر که اومدم بهت شیر دادم و بردیمت بهداشت برای واکسن
اول قد و وزنت رو اندازه گرفتن بعد هم تو داشتی بازی میکردی با من که خانم پرستار اومد و بهت قطره داد و بعدشم دو تا امپول بهت زد و من با تو اشک میریختم الهی بمیرم برات دلبرم از ته دل گریه میکردی
ولی فعلا که ارومی و خوابیدی امیدوارم تب نکنی عزیز دلم
از کارات بگم که شما دیگه خیلی راحت سینه خیز میری و غلت میزنی و با روروک راه میری . همیشه هم در حال اواز خوندن هستی
از دیروز یعنی 20 بهمن یاد گرفتی که دست میدی فدات بشم من.
خاله زهره هم بهت میگه دست دستی کن دستات رو به هم گره میکنی و بالا پایین میکنی.
بابا مصطفی هم رفته قوچان و من و تو فردوس خونه ی اقا جون هستیم
دلمون خیلی تنگ شده برای همدیگه
بابایی هر روز زنگ میزنه و صدای تو رو می شنوه . یا با هم چت میکنیم و میبینه شما رو.
کنترل قد 6ماهگی شما:
قد:68 و نیم
وزن:7150 با لباس
دور سر :43
اینم عکس شما توی 6 ماهگی
ادامه ی مطلب و بقیه ی عکسا
سارا جون عاشق طلا و جواهرات
با دیدن این گردنبند از خود بی خود میشی دختر نازم
اولین مسافرت با اتوبوس 8 بهمن 92
اولین بار که سوپ خوردی
اینم مدلای خوابیدنت
هزار ماشالله به دختر نازم